صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

آوار

وقتی که خانمان بی ستون شد دیوارهایش ترک برداشت و تنها تکیه گاهی که خانه را سرپا نگه می داشت شانه های ظریف و خسته مادر بود 

 وقتی که خانمان ریخت تلی از خاکستر روی دلهامان نشست و هر چه میشوید چشانم گرد و خاک دلم پاک نمی شود ، نمی دانم مشکل از چشمانم است یا از دلم 

 

حالا من مانده ام و آواری روی سر