صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

می ماند

من هنوز هم نگاه می کنم 

 

هنوز هم می بینم 

 

هر چند که جای زخم هایی عمیق روی بدنم و روحم باقیست 

 

اما هنوز هم هستم 

 

می خواهم مثبت اندیشی و مثبت نگری کنم ، و نامردی ها را در قسمت پر لیوان ببینم 

 

حیف که در هیچ جا جا نمی شوند  

 

شاید این اتفاقات ما را می پرورد و رشد می دهد 

 

اما... 

 

باز هم نمی توانم فراموش کنم که چه کرد و چه کردم 

 

و چه جالب است 

 

تصویری از یک بیگناه بالای دار 

 

و خندههای گناه کاری که به بیگناه می خندد 

 

ولی می دانم عدالتی بزرگ وجود دارد 

 

و روزی خواهم خندید 

 

و روزی از بالای دار پایین خواهم آمد 

 

روزی ..... 

 

 

این فکر آزارم می دهد و بهمم می ریزد 

 

می خواهم خود را از خود دور کنم 

 

من چه کردم ! 

 

توبه می کنم تا دیگر بیگناه بالای دار نباشم 

 

اما نمی شود 

 

انگار که سرشت من را با دار و بیگناهی پیوندی عمیق زده اند 

 

چگونه از خود بگریزم 

 

می خواهم رها باشم ، نمی شود 

 

می خواهم عاشق باشم ، نمی شود 

 

می خواهم لایق باشم ، نمی شود 

 

به جنون رسیده ام 

 

وقتی که از یه سوراخ چند بار گزیده می شوم 

 

ولی باز هم من بیگناهم خام می شود و من را وادار می کند تا بسوزم 

 

برای کسانی که ارزشی ندارند  

 

و در لحظه زندگی میکنند و آنی فراموش می کنند و دشمن می شوند 

 

شاید باید قبل ها بدنیا می آمدم 

 

آنگاه که همه چیز بیشتر می ارزید  

 

آنگاه که لایه ازن سوراخ نبود 

 

....................